شنبه

قورباغه، شترمرغ، و معضلی به نام «بالاترین» --و مسئولیت رسانه های آزاد فارسی





به عنوان یکی از اعضای سایت ارتباط جمعی بالاترین که در حرکت خودجوشی که اخیرا تحت لوای اعتراض به سانسور و دخالت مکرر مسئولان آن سایت در محتوا، شکل، محل و روش ارائه مطالب توسط کاربران به راه افتاده، این متن را در همراهی با فراخوانی که توسط کمیته سه نفره انجام گردیده مینویسم. 

سایت بالاترین در ابتدا به عنوان پدیده ای تازه و ارائه شده در زمانی بسیار مناسب مورد توجه فراوان ایرانیان نخبه در سرتاسر جهان قرار گرفت، و به سرعت یکی از نقاط اساسی بازخورد و ارتباط جمعی مردم با جریان پیشرو ایرانی گردید و به نوک پیکان حرکت به سوی ایدآل های دموکراتیک این گروه از ایرانیان تبدیل شد.  

با بروز خیزش سیاسی موسوم به «جنبش سبز» در ایران، بالاترین که مکان و نقش خاص خود را در میان آزادی خواهان و دموکراسی طلبان پیدا کرده بود به طور اتوماتیک تبدیل به یکی از صحنه های مرکزی و مهم برای پیوند، اطلاع رسانی، و کارزار مردمی بر علیه ذهنیت بسته، شیوه های خشونت آمیز، و سیاست های غیر دموکراتیک جمهوری اسلامی و بخصوص اصل ولایت فقیه گردید.

تاثیر اساسی اینترنت بر طبیعت اعتراضات مدنی و اجتماعی-سیاسی، و بخصوص نقش مرکزی سایت بالاترین در اطلاع رسانی و متحد ساختن مردم بر علیه خواسته های ولی فقیه و طرفدارانش، که با پشتیبانی و مشارکت افراد بسیار زیادی بر آمده از تفکرات و طبقات و دسته بندی های مختلف ایرانیان داخل و خارج از کشور تبدیل به یک پدیده بی نظیر در تاریخ سیاسی ایران گردیده بود، بر جمهوری اسلامی پنهان نماند.   با گذشت کمتر از یک سال از آغاز «جنبش‌سبز»،  ظواهر امر شهادت بر این میداد که  جمهوری اسلامی به سرعت «خطر» اینترنت و بخصوص سایت «بالاترین» را برای امنیت سیاسی خود تشخیص داده ، و منابع گسترده انسانی، مالی و تکنولوژیکی را به مقابله با پدیده ای که مسئولان امنیتی به آن «جنگ نرم» لقب داده بودند اختصاص داده است.  

میزان توجه نزدیک و نیز مقدار گسترده منابع مختلفی که جمهوری اسلامی به سرکوب و کنترل و یا حداقل خنثی کردن خطر سایت های ارتباط جمعی و  در راس آنان بالاترین اختصاص داده بود به زودی آغاز به بازدهی کرد، و یکی از بزرگترین موفقیت های رسمی جمهوری اسلامی در زمینه مقابله با مبارزات مدنی اینترنتی را رقم زد:‌ در اواخر آذر ماه سال ۱۳۸۹، مدت کوتاهی پس از موفقیت  جمهوری اسلامی در سرکوب و تحت کنترل درآوردن جریان «جنبش سبز» در خیابان های ایران، حکومت موفقیت خود را در دنیای مجازی نیز از طریق آنچه که تحت عنوان «کودتای بالاترین» شناخته شده است تثبیت کرد.  طی این «کودتای مجازی»، هزاران نفر از کاربران سایت بالاترین طی یک سلسله عملیات ضربتی و سریع در مدتی کمتر از ۲۴ ساعت توسط مسئولان سایت  از دسترسی به حساب های خود و امکان ارتباط با دیگر کاربران محروم گشتند و نوعی «حصر خانگی جمعی»  و به دنبال آن بُهت و سکوتی مرگبار در سایت بالاترین حکمفرما گشت.

اگرچه کاربران حذف شده و نیز آنها که باقی مانده بودند تلاش فراوانی برای مقابله با «کودتای مجازی» مذکور انجام دادند، اما سلسله گفتگوهای آنان با مسئولان سایت، بخصوص  صاحب و مدیر اصلی آن، آقای مهدی یحیی نژاد، به هیچ نتیجه خاصی نرسید.  مسئولین سایت از بازکردن مجدد حساب بسیاری از کاربران، بخصوص کاربران بسیار فعال که به نوعی قدرت رهبری از خود نشان داده بودند خودداری کردند. آنها همچنین با اعلام «شخصی» و «خصوصی» بودن سایت بالاترین، ادعا کردند که  فضای اطلاعاتی آن سایت محدوده مطلق ابراز قدرت و تصمیم گیری فردی شخص آقای یحیی نژاد و افرادی که توسط ایشان استخدام گردیده بودند میباشد، و کاربران حقوق خاصی در زمینه مطالبات مدنی و بخصوص در مورد طلب آزادی ابراز دیدگاههای سیاسی و مذهبی خاص خود ندارند، بلکه حدود آزادی ایشان محدود به نظر و «خطوط قرمز»ی میباشد که توسط مدیر و صاحب سایت ترسیم شده اند. 

اگرچه شکی نیست که کسانی که در سالهای اخیر جریانات سیاسی و اجتماعی ایران را دنبال کرده اند از آنچه در فوق آمد مطلع میباشند، اما دلیل اینکه ذکر اجمالی این حکایت را لازم دانستم آن بود که به «معضل» مورد اشاره در تیتر مطلب برسم، معضلی که اکنون مثلا در چارچوب  جریان اعتراضی کوچکی که اخیرا در بالاترین به راه افتاده موجب سرگشتگی، ابهام و تشتت فراوان بین آراء و موضع گیری های کاربران گردیده است.  و این متن را نیز برای اشاره به آن معضل و دعوت از دوستان مختلف بخصوص دوستان رسانه ای به کمک به ما کاربران برای درک، حل، و یا لااقل تفکر روشن تر در مورد آن معضل کذایی نوشته ام.

اما این معضل کذایی را چطور میشود شرح داد.  اگر اجازه بدهید از یکی دوتا استعاره استفاده کنم، شاید بشود گفت که پیچیدگی مطلب از آنجا شروع میشود که از یک طرف جامعه ایرانی کاربران بالاترین حالت یک نوع «قورباغه» را دارد، و از طرف دیگر بالاترین و مسئولانش هم حالت یک نوع  «شترمرغ» را پیدا کرده اند.  و این دوتا خصیصه با هم که قاطی میشوند آنچنان وضعیت  بغرنجی حاصل میشود که آدم میماند که چه باید کرد، و از آن مشکل تر، چه میتوان کرد؟

مناسبت استعاره قورباغه برای جامعه کاربران ایرانی از این لحاظ است که ما ایرانی ها اخیرا (البته «اخیرا» تاریخی را میگویم) به نقطه ای از رشد اجتماعی رسیده ایم که  بدل به نوعی «دوزیست» شده ایم.  از یک طرف هنوز یک پای خاطره، آگاهی، ادراک، شخصیت و روان جمعی مان در تاریخ کهنه و «قیر» عمیق استبداد و حکومت یک فرد بر یک جامعه گیر کرده است، اما از طرف دیگر پای دیگرمان را، که موفق شده ایم رها کنیم از آن بستر چسبناک تاریخی،  گذاشته ایم توی آبهای ولرم و روشن آگاهی جمعی و روحیه و ذهنیت دموکراتیک.  قورباغه ای شده ایم که هنوز هم «دُم» داریم، و هم «دست و پا».  هم آبشش داریم و در آب به سر میبریم، و هم گاهی در هوا نفس میکشیم.  

به عنوان مثال بگذارید به همین جریان اخیر بالاترین نگاه کنیم.  از یک سو ما کاربران ایرانی، یا لااقل بخش قابل توجهی از ما، خوب متوجهیم که بالاترین و مسئولانش وقتی کامنت ها، لینک ها، یا موضوعات داغی را که خودشان از آن خوششان نمی آید حذف میکنند آنهم بدون اینکه آن کامنت یا لینک یا موضوع داغ هیچ قانون خاصی از سایت را شکسته باشد، آنها دارند حقوق مدنی ما ر ابه عنوان سایت-وندان آن زیر پا میگذارند و ما حق اعتراض داریم و بایستی روش و مکانیسم هایی برای بازگرفتن حقوق مان داشته باشیم، و اگر چنین مکانیسم هایی نداریم بایستی سعی کنیم آنها را ایجاد کنیم.  از سوی دیگر اما، در همین جمع مان، صدای دیگری نیز هست، که آن هم کمابیش رسا و روشن است، اما میگوید: چه حقی؟!  اینجا حکم خانه شخصی مهدی یحیی نژاد را دارد، و ما هم حکم مهمان در این خانه را داریم، و صرف اینکه ما کاربران این سایت هستیم و این سایت هم اصولا بر محور و از طریق محتوای تولید یا نقل شده توسط کاربرانش میچرخد این دلیل نمیشود که ما حق و حقوق خاصی داشته باشیم.  گمان نمیکنم نیاز به توضیح باشد که دیدگاه اولی همان پایی است که در آبهای نیمه گرم تفکر و ذهنیت دموکراتیک گذاشته ایم، که جامعه و افراد آن را به صرف عضو جامعه بودن صاحب حدود و حقوق مدنی خاصی میداند، و دیدگاه دومی همان پای در قیر مانده است که جامعه را متعلق به صاحبش میداند، حال سلطان و پادشاه باشد یا امام و ولی فقیه، و حقوق خاصی را برای اعضای جامعه قائل نیست به جز آنچه که صاحب و «ولی» جامعه برایش حق تشخیص بدهد.

شکی نیست که درست همانطور که در جامعه حقیقی ایران هم میبینیم، این وضعیت دو فازه بودن جامعه وضعیت تاریخی و سیاسی غریبی را به وجود آورده است که شاید روشن ترین تجلیش هم همین «جمهوری اسلامی» باشد که خودش اصولا یک نوع دوزیست عجیب است که از یک طرف «جمهوری است» و در آن اساس رای جمهور مردم است، و در عین حال از طرف دیگر «ولائی» است، و در آن اساس خواست یک فرد به نام ولی فقیه است.

 اما نکته دوم که تحت عنوان استعاره « شتر مرغ» در مورد آقای یحیی نژاد ذکر شد نیز بی ربط به نکته اول نیست.  طبق مشاهدات شخصی خود من، که از روزهای آغاز «بالاترین» با نامهای مختلفی کاربر آن بوده ام، آقای یحیی نژاد این سایت را به واسطه نبوغ و شمی عالی طراحی کردند و به راه انداختند.  نبوغ و شمی که تنها شامل جنبه های تکنیکی و برنامه نویسی و طراحی نبود، بلکه جرقه های روشنی از آینده بینی اجتماعی و تشخیص برخی از نیازهای مبرم جامعه روز ایران نیز در آن به وضوح قابل مشاهده بود. و طبعا به دلیل همین روشن بینی ها و نبوغ ایشان بود که سایت به سرعت مسیری را که در ابتدای مطلب اشاره کردم طی کرد و به نقطه اوجی که ذکر شد رسید و تاثیر تاریخی خودش را هم گذاشت.  اما در عین حال، همانطور که ذکر شد، تحت فشارهای فوق العاده ای که از یک سو به دلیل نتایج عملی شان بر ما کاربران واضح بودند و از سوی دیگر هرگز به صراحت توسط آقای یحیی نژاد یا دیگران برای اطلاع عموم افشا نگشتند، دو اتفاق عمده افتاد: ۱) سایت بالاترین موقعیت مرکزی خود را به عنوان محل تبادل افکار و اطلاعات مردمی در رابطه با جنبش دموکراسی طلبی مردم ایران از دست داد، و ۲) با تغییرات عمیق ساختاری و برداشته شدن محدودیت های ورود کاربران مختلف و یا کاربرانی با هویت های چندین گانه، محتوای مفید سیاسی بالاترین به نحوی مصنوعی در زیر مجموعه ای از مطالب  نامربوط، زرد، افراط گرایانه، پرخاش جویانه، و غیره مدفون گردید.  

اما به موازات این تغییرات بسیار روشن که به وضوح در جهت «خنثی» سازی سیاسی بالاترین و انحلال نقش عمده اجتماعی و سیاسی آن صورت گرفته بودند، تغییرات شگرفی نیز در نوع رابطه مسئولان بالاترین با جامعه کاربری صورت گرفت. به عنوان مثال، مسئولان سایت، و بخصوص آقای یحیی نژاد که در سال های اولیه همیشه خط مشی خود را براساس حضور مداوم و تبادل آراء با کاربران  قرار داده بودند، به سرعت روش و کانال های ارتباطی خود با کاربران را ابتدا محدود و مبهم، و سپس تقریبا به شکل کامل مسدود گرداندند.  به این ترتیب به جای مدل «شفافیت» و «آزادی بیان» که در ابتدا از خصیصه های عمده بالاترین (و از دلایل عمده تبدیل شدن آن به قلب حرکت اجتماعی ایرانیان) بود، به آرامی نوعی مدل نیمه سنتی و کمابیش آشنا برای کاربر ایرانی، مدلی مبتنی بر سیستمی بسته، غیر شفاف، و عاری از ارتباط مستقیم با کاربران بر بالاترین حکم فرما گردید --سیستمی که امروز بر سایت حکمفرماست.  

میزان عدم شفافیت و عدم پاسخگویی مسئولان بالاترین که در دوران پس از «کودتا»ی مذکور آغاز گردید، در کنار معرفی سیاست های مدیریتی و برخورد های کمابیش «امنیتی» مبتنی بر منطق حذف و ساکت کردن صداهای مخالف، در طی چند ساله گذشته آسیبهای فراوانی به فضای اجتماعی سایت رسانده است.  از جمله این آسیب ها آنکه عدم شفافیت و خشونت های ارتکاب شده نسبت به کاربران و تحدید سنگین حدود آزادی بیان آنان به مرور موجب پیدایش و رواج انواع تئوری های توطئه و گمانه زنی ها در مورد دلایل و عوامل واقعی بروز  فشار و کنترل توسط مسئولان بالاترین گردیده است -تئوری هایی که از ذکر آنها خودداری میکنم تا این متن از همین که هست نیز طولانی تر نگردد.  اما به بحث مان برگردیم، این دقیقا مشکلی است که منجر به وضعیتی شده که بالاتر از تعبیر «شتر مرغ» بودن آقای یحیی نژاد برای توصیف آن استفاده کردم.  

آقای یحیی نژاد که به عنوان یک جوان ایرانی با استعداد، متفکر و دلسوز، با امید به خدمت به جامعه ایرانی در راه دموکراتیزه کردن اطلاعات و اندیشه سایت بالاترین را طراحی و به راه انداخته بود (مثلا بند سوم، تحت «تاریخ» (History) در این مطلب که خود ایشان نوشته اند را ببینید)، به مرور زمان از یک سو با موفقیت غیر منتظره سایت و درآمد هنگفت مالی ناشی از آن روبرو گردید، و از سوی دیگر به واسطه فشارهای بسیار شدید و جدی در شکل های منفی و مثبت از سوی دولت ها و جریانات سیاسی، بخصوص جریانات وابسته به جمهوری اسلامی، در موقعیتی گذاشته شد که بایستی بین پشتیبانی بی قید و شرط از ایده آل هایی همچون «آزادی بیان»، «دموکراسی»، «حقوق مدنی» و غیره از یک سو، و منافع فردی، آسایش مالی، و حتی ایمنی شخصی خود، انتخابی بسیار مشکل را انجام میداد.  

نکته ای که نباید از ذهن دور داشت البته «متن» و بستر اجتماعی و سیاسی است که تجربه و انتخاب آقای یحیی نژاد در آن صورت میگرفت: متنی که با دوقلم نوشته شده بود:‌ فشارهای پر قدرت ارباب سیاست، حکومت، ثروت و امنیت از یک سو، و کاربرانی نیمه بالغ و در حال گذار از درک سنتی  قدرت/حکومت و رابطه رعیت با آن، به درک مدرن از قدرت/سیستم/مدیریت  و رابطه فرد با آن. یا همانطور که عرض کردم، با پایی در قیر و پایی در آب.  شک ندارم که خواننده این متن میتواند به روشنی وضعیت مشکل و بغرنج آقای یحیی نژاد را تشخیص بدهد، و این را که چگونه و چراست که به نظر میرسد ایشان نهایتا تصمیم گرفتند تا «هردوانه» را انتخاب کنند، به این صورت که از یک سو رویای آغازین خود مبنی بر ایجاد یک سایت که مشعل داری برای آزاد اندیشی دموکراتیک و تبادل اطلاعات و افکار به نحو آزاد و بی قید و بند باشد را به شکل صوری زنده نگه دارند، و از سوی دیگر خطر تهدید و فشآرهای لاینقطع از سوی زور مداران مالی و سیاسی، و قدرتمندان حکومتی و امنیتی را نیز تا حد ممکن از خود رفع کنند، و منافع مالی قابل توجه سایت را هم از دست ندهند.  شاید تازه ترین (و تنها) اظهار نظر ایشان در خطاب به حرکت اعتراضی اخیر در بالاترین نیاز من به توضیح بیشتر در این مورد را رفع کند، که گفتند:


اداره وبسایت همیشه براساس قوانین بالاترین بوده و تمام سعی تیم بالاترین بر این بوده که با حفظ بی طرفی قوانین وبسایت بدرستی پیاده شوند تا محیط سالمی برای خوانندگان و کاربران وبسایت فراهم شود. متاسفانه در مواردی حساسیت تیم بالاترین در رعایت قانون به طرفداری از خط فکری X یا Y تعبیر شده است. مثلا یکی از مشکلات بالاترین وبسایتهای کپی کار خبری بوده اند که تیم بالاترین مجبور به مسدود کردن لینک از اینگونه وبسایتها بوده است. در خیلی از موارد صاحبان اینگونه وبسایتها این را به سانسور افکارشان دیده اند. در حالی که اگر این کار صورت نمیگرفت خوانندگان بالاترین از هر خبر دهها کپی در صفحه اول بالاترین میدیدند. 

به عبارت دیگر، در برخوردی نه چندان بی شباهت به پاسخ هایی از جنس دولتمردان جمهوری اسلامی که بارها در پاسخ خبرنگاران ایران تحت جمهوری اسلامی را را آزاد ترین کشور خوانده اند و یا اصولا وجود چیزی به نام زندانیان سیاسی را از ریشه انکار کرده اند، آقای یحیی نژاد هم اصرار میکنند که وبسایت همیشه و کاملا بر اساس قوانین و با حفظ کامل بی طرفی و آزادی بیان اداره میشود، و احتمالا هیچ حسابی هم به دلیل اظهار نظر های سیاسی یا مذهبی بسته نشده است، و غیره...

این همین وضعیت بغرنج آقای یحیی نژاد، و انتخاب کوته نگرانه ایشان برای راهی که بتوانند به قول معروف هم کیک خودشان را داشته باشند و هم آن را بخورند است که امروز در نهایت موجب شده تا روابطی بسیار ناسالم و مغشوش در سایت بالاترین از یک سو بین مسئولان و کاربران، و از سوی دیگر در میان کاربران حکمفرما گردد.  روابطی ناسالم و مغشوش که نه تنها سایت را فرسنگ ها از اهداف اولیه و قابل ستایش سازنده اش و نیز از واقعیت روزهای اوجش به دور انداخته است، بلکه در واقع خود بالاترین را تبدیل به مسئله و مشکلی بغرنج برای جامعه مجازی ایرانی گردانده که میزان بسیار زیادی از انرژی، وقت و توان تحلیلی آن جامعه را صرف خود میسازد، اما در قبال آن بازدهی اجتماعی و سیاسی بسیار محدود و نامتناسبی دارد.

اما اکنون که بخش اول تیتر مطلب، یعنی «معضلی به نام بالاترین» لااقل تا حدی شاید تبیین شده باشد، اجازه بدهید تا کمی به بخش دوم، یعنی نظرم راجع به مسئولیتی که رسانه های مجازی فارسی زبان در قبال این مسئله دارند، و بالنتیجه توقعم، به عنوان یک از اعضای بالاترین، از آن رسانه ها بپردازم، که در واقع توقعی بسیار ساده و پیش پا افتاده است در حد «بها دادن» به این حکایت و مشکلاتی که در این متن ذکر کرده ام.  نکته اینجاست که مثل هر تغییر دیگر اجتماعی در تاریخ، تغییر جامعه ایران و گذارش از سیستم حکومتی فرد بر جمع به سیستم و ذهنیت حکومت جمع بر جمع اتفاقی نیست که بتواند توسط یک فرد یا حتی یک گروه از افراد به تنهایی حاصل گردد.  اگرچه همیشه یک فرد یا یک گروه میتواند قدم های مهمی در این راه بردارد، اما این بر عهده جمع است که با تعقیب کردن آن قدمها پشتیبانی خودشان را از آن فرد یا گروه نشان بدهند، و اجازه ندهند که آنان در تنهایی خود نشانه قرار بگیرند و خنثی یا قربانی شوند.  

این واقعیت که آقای یحیی نژاد و سایت بالاترین پس از آغازی آنچنان درخشان اکنون به مکانی بی فروغ و کمابیش خنثی تبدیل شده است شاید از بسیاری لحاظات نکته مهمی نباشد، به هر حال رسانه های زیادی و سایت های بسیاری آمده اند و شاید چند روزی هم درخشیده اند، و بعد رفته اند.  اما نکته اینجاست که نه تنها سایت بالاترین هنوز تنها سایت از نوع خودش در جامعه فارسی زبان باقی مانده است، بلکه این وسیله ای است که تاریخ استفاده و پتانسیل تاثیر گذاری اجتماعی و سیاسی آن به طریقی «طبیعی» به پایان نرسیده است، بلکه به روشهایی مصنوعی، غیر طبیعی و غیر قابل قبول، از شفافیت و فعالیت و اثر گذاری باز داشته شده است، و همینجاست که جامعه ایرانی و رسانه هایی که با آن کار میکنند دارای مسئولیت میشوند:‌ رسانه ای دارای پتانسیل تاثیر گذاری فراوان را دارند به همراه کاربرانش در جلوی چشم همه مان خفه میکنند، آن هم رسانه ای که عملا در خارج از حیطه حکومت و قانونگذاری جمهوری اسلامی واقع شده، و ما مسئولیم که اجازه ندهیم چنین اتفاقی بیافتد.

به عنوان مثال،  حرکتی که اخیرا توسط برخی کاربران در جهت اعتراض به روند ثابت نقض مکرر حقوق کاربری و آزادی های بیان و اطلاع رسانی در بالاترین انجام گرفته است، اگرچه ممکن است از لحاظ کمی و یا اثرگذاری رسانه ای «کم اهمیت» محسوب گردد، اما کوچکترین تدقیق در جنبه های کیفی این حرکت، چه از لحاظ شکل و جزئیات رخ دادن آن و چه از لحاظ همزمانی معنا دار آن با اتفاقات سیاسی درون ایران، روشن میکند که  این اتفاق مانند اخگری است که وجود آتشی خفته و سرکوفته را هویدا میکند. این همان آتشی است که در سال ۸۸ و ۸۹ در جامعه ایران و به موازات آن همچنین در جامعه مجازی بالاترین ظاهرا سرکوب شد و به زیر خاکستر کشانده شد، اما هرکس که چشمهایش را باز نگه داشته باشد در این چند ساله شواهد و قرائن بسیاری دیده است که نشان میدهد آن آتش نمرده است و هر لحظه ممکن است به بهانه ای زبانه بکشد.  

اگر به عنوان رسانه های فارسی پشتیبانی از رشد اجتماعی و سیاسی، ابراز وجود فردی و گروهی، و طلب حقوق شهروندی ایرانیان را موضوعی درخور توجه و شایسته پوشش میدانیم، بالاترین و مشکلات بغرنج آن در رابطه با اصولی از قبیل مدیریت شفاف، آزادی اطلاع رسانی، آزادی تفکر، آزادی عقیده و بیان آن، و حقوق حقیقی و مجازی کاربران  را بایستی حائز اهمیت و شایسته توجه  بشناسیم. 

سه‌شنبه

«پلوتو» در «پلوتو»؟!





قدیم ها میگفتن آن یکی شیر است اندر بادیه، وان دگر شیر است اندر بادیه؛ یا مثلا میگفتن میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است.  اما جدید ترین اکتشاف دانشمندان  که همان عکسهایی باشد که امروز  فضا پیمای «نیو هورایزنز» از سیاره پلوتو، این سیاره ته تغاری منظومه شمسی، فرستاده ظاهرا مثال واضحی است که بعضی وقتها شاید خیلی هم فرقی بین آن شیری که در بادیه میجوشد و آن شیری که در بادیه میخروشد وجود نداشته باشد!

«پلوتو» کاراکتر کارتونی والت دیسنی  را که حتما از بچه گی ها به خاطرتون هست (اگه نیست اینجا رو ببینید)؟‌  با «پلوتو»  سیاره آسمان خدا هم که حتما آشنا هستید.  همین جناب دست چپی توی عکس، که خیلی هم مشهور شده اخیرا بخاطر اون نقش و نگار جالبش، چون خیلی ها در آن یک «قلب» دیده اند.  اما همونطوری که این عکس نشون میده، بعضی ها که ظاهرا ذهنشان به اندازه کافی خلاقیت نداره، با نگاه کردن به «پلوتو» باز هم همان «پلوتو» ی خودشان را دیده اند!  حالا البته بین خودمون بمونه که من خودم هم از اون گروه آخری ها هستم.  

ضمنا حتما روی عکس کلیک کنید و ورژن بزرگترش را ببینید، خیلی بهتر مشخص میشه.


هفته نامه محافظه کار «ویکلی استاندارد»: تفاهم به دست آمده بسیار عالی است، البته برای ایران!




هفته نامه «ویکلی استاندارد» که از نشریات شناخته شده محافظه کاران در ایالات متحده محسوب میشود مطلبی راجع به قرارداد اتمی بین ایران و قدرتهای جهانی منتشر کرده تحت عنوان «یک معامله بسیار خوب --برای ایران».  ویکلی استاندارد نوشته است:

بالاخره به تفاهم رسیدیم، قراردادی که از آنچه میترسیدیم هم بدتر است.  قراردادی که طبق آن رژیم ایران ۱۴۰ میلیارد دلار میگیرد تا... تا هیچ!  ایران عملا ملزم به انجام هیچ کاری نشده: نه برنامه اتمی اش متوقف خواهد شد، نه ملزم به بازجویی هرزمان/هرمکان خواهد بود، نه تحت تحریم های تسلیحاتی خواهد بود، و نه پشتیبانیش از تروریسم را متوقف خواهد کرد.  این واضح است که این قرارداد بسیار خوبی برای رژیم ایران است، و قرارداد بسیار بدی برای آمریکا.  بنابراین کنگره  باید برخیزد و جلوی این وضعیت را بگیرد.  کنگره بایستی این قرارداد را تحت بحث و بررسی شدید و کامل قرار دهد، سپس قطع نامه ای صادر کند و این قرارداد را فسخ کند، و سپس باید وتوی اوباما را نیز ملغی کند و آمریکا را از موقعیت ضعفی که با این تفاهم نامه قرار داده شده به موقعیت قدرت بازگرداند.  اگر چنین اتفاقی بیافتد [اگر کنگره چنین کاری را انجام بدهد] آنوقت تاریخ به چهاردهم ژوئیه [تاریخ امضای قرارداد هسته ای در وین] به عنوان روزی نگاه خواهد کرد که آمریکا به اعماق زبونی رسید و سپس از آن نجات داده شد.  اما اگر کنگره نتواند تصمیم رئیس جمهور را ملغی کند، آنوقت بازگشت از عمق ذلت بایستی یک سال و نیم دیگر [پس از پایان یافتن ریاست جمهوری اوباما] شروع شود، اما در آن زمان بایستی آمریکا را از چاهی عمیقتر از آنچه امروز در آن افتاده بیرون کشید.

به نظر میرسد وضعیت غیر معمول تاریخی که به دلیل همزمانی دو دولت تعادل گرا در جمهوری اسلامی و ایالات متحده ایجاد شده است شباهت های عمیق محافظه کاران و حامیان دلواپسشان در ایران و آمریکا را بیش از هرزمان دیگری روشن گردانده است.

شنبه

این سنت زیبای امامان شیعه....





شریعتمداری در کیهان متنی نوشته بود تحت عنوان  پیام ملت به هتل کوبورگ، و درش از «ماجرای تلخ تحمیل صلح به امام حسن(ع)»  گلایه کرده بود و نوشته بود:
هنگامی که معاویه بن ابی‌سفیان به امام حسن بن علی(ع) پیشنهاد صلح داد، آن حضرت در خطبه‌ای، پیشنهاد معاویه را به اطلاع لشکر خود رسانید و خاطر نشان کرد: «آگاه باشید، معاویه ما را به امری فرا می‌خواند که نه عزت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر دارای روحیه شهادت‌طلبی هستید، درخواستش را رد کنیم و دست به شمشیر ببریم تا خداوند سبحان میان ما حکم کند، ولی اگر زندگی دنیا را می‌طلبید، خواسته‌اش اجابت کرده و رضایت شما را فراهم کنیم» هنگامی که کلام امام(ع) به این جا رسید: مردم از هر سو فریاد برآوردند «البقیه،  البقیه ما زندگی و بقای دنیایی را می‌خواهیم» با این سخن آنها، صلح بر امام(ع) تحمیل شد و پس از آن امام از آن جماعت سست عنصر کناره گرفت.

نکته جالبی که با خوندن متن شریعتمداری به  ذهنم رسید این بود که ظاهرا امامای شیعه سنت زیبایی دارن که طبق اون هرجا زورشون رسید میزنن تو سر بقیه، و هرجا نرسید قهر میکنن و خودشون رو میکشن.  واقعا سنت زیبائیه.  امام اول شیعیان یعنی علی مثلا، خوب اصولا کارش با شمشیر و بریدن سر ملت پیش میرفت، تا روزی که به قتل رسید و فرصت قهر و قهرکشی پیدا نکرد. ولی  بعد از اون امام حسن بود که اون هم  اومد به ملت زور بگه، اما وضعیت طوری شد که متوجه شد سمبه پرزوره و اگه حرف زیادی بزنه کار دستش میدن، این بود که مجبور شد قرارداد صلح رو امضا کرد، و بعدش از زور عصبانیت واجبی ای، زهری چیزی پیدا کرد خورد مسموم شد و «از آن جماعت سست عنصر کناره گرفت»  و مرد.    بعد ها امام جوادشون هم که جریانش همین شد، جلوی معتصم قلدری کرد، معتصم زد توی سرش، اون هم قهر کرد خودشو مسموم کرد و «از آن جماعت سست عنصر کناره گرفت». بعدتر ها امام رضا هم که همینطور، با وجود اینکه مامون ولیعهدش کرده بود اما ظاهرا همه چیز را میخواست، بلند شد ملت بغداد را به طغیان بر علیه مامون واداشت، تا مامون زد توی دهنش و اونقدر ناراحت شد که اول قهر کرد و با مامون به بغداد نرفت، بعد هم یک مشت انگور سمی خورد و خودش را کشت و «از آن جماعت سست عنصر کناره گرفت»...

و البته این سنت حسنه بعد ها همینطور در زمان غیبت هم ادامه پیدا کرد، تا رسید به خمینی ، که اتفاقا خمینی هم عین همین کار را کرد. اول شروع کرد به زور گفتن به ملت، و یه مدت به امریکا میگفت هیچ غلطی نمیتونی بکنی، و از ما عصبانی باش و از عصبانیت بمیر و از این حرف ها، اما در نهایت آنچنان سمبه پر زوری بهش وارد کرده شد که مجبور به امضای شکست در برابر آمریکا  شد و در نتیجه اش هم آنقدر از آمریکا عصبانی شد که جام زهرش را سرکشید و از عصبانیت مُرد و«از این جماعت سست عنصر کناره گرفت».  حالا به هر حال امیدواریم امام خامنه ای هم این سنت زیبا را نشکند و به محض اینکه  این قرارداد اتمی امضا بشود، ایشون هم همونطوری که سگ درگاهشون جناب شریعتمداری نوشته، از جماعت نمک نشناس ایرانی کناره گیری کند و جام زهر هسته ای را بنوشد (یا اماله کند یا هرچه خودش میداند، اونش به ما مربوط نیست )و ما را تنها بگذارد و برود تا سالها در غم فراقش بسوزیم و ناله کنیم.

جمعه

کاری را که کاربران بالاترین نتوانستند انجام بدهند کاربران «رددیت» انجام دادند!




نمیخوام زیاد بنویسم، اما یک خبر مهم را میخوام به اطلاع دوستان برسونم.   این خبر را میگم. 

خیلی از شما ها دوستان ممکنه هنوز در خاطر داشته باشید اتفاقاتی را در حوالی خیزش ۸۸ ایران و در دورانی که بهار عربی در اوج بود، در بالاترین افتاد.   کاربران بالاترین در آن روزها در عکس العمل به کودتای خاموش مهدی یحیی نژاد، مدیر مسئول بالاترین، یکنوع  «جنبش کاربری» نصفه نیمه ای در بالاترین به راه انداختند که نهایتا هم سرکوب و خاموش شد و به جایی نرسید.

به هر حال ما ایرانی ها به سرکوب شدن، از نفس افتادن و حتی دزدیده شدن انقلاب هایمان  عادت کرده ایم توی این یکی دو قرن گذشته، اما خبری که عرض کردم این بود که وقتی اتفاقات مشابهی در یک سایت «غربی» مشابه بالاترین خودمان، یعنی «رددیت» افتاد، کاربران رددیت مثل ملت خودمان به توسری خوردن و خفه شدن عادت نداشتند، و آنچنان یکپارچه و محکم جلوی مسئولان سایت رددیت ایستادند که بالاخره امروز اعلام شد مدیر اجرایی «رددیت» به نام «الن پائو»  به دلیل اعتراضات گسترده کاربران رددیت به حذف یکی (شنیدید؟  فقط یک نفر) از به قول خودمان «بالایاران» سایت رددیت، نه تنها عذر خواهی کرد، بلکه مجبور به استعفا هم شد و شغل خودش را از دست داد.

من احتیاجی به گفتن هیچ چیز دیگه ای نمیبینم، الا اینکه به امید روزی که مردم ما هم معنی و مفهوم حقوق خودشان و دموکراسی را به اندازه ای بفهمند که امثال یحیی نژاد نتوانند هرکاری که عشقشان کشید انجام دهند و از قبل کاربران سایت صدها هزار دلار درآمد به دست بیاورند و بعد هم به همان کاربران بگویند اینجا خانه خودمه، هرکاری خواستم میکنم هرکی هم نخواست، هری!

سه‌شنبه

نتیجه تحقیقات: خبر دفن ابن ملجم در تهران حقیقت دارد!




همانطور که اطلاع دارید اخیرا اخبار تازه ای در مورد محل مقبره ابن ملجم مرادی، از خوارج و قاتل علی ابن ابیطالب، منتشر شده است مبنی بر اینکه ابن ملجم در واقع در تهران مدفون است.  بر اساس این خبر که توسط شیخ خالد الحربی، از شیوخ مطرح وهابیت در عربستان سعودی نیز تایید شده است، مقبره ابن ملجم مرادی قاتل حضرت علی ابن ابیطالب در «مکانی مقدس در شمال تهران» واقع شده است.

اگرچه سایت های متعلق به جمهوری اسلامی این خبر را عموما شایعه خوانده اند و آن را محکوم کرده اند، اما من تصمیم گرفتم تا کند و کاوی در موردش انجام بدهم، و در نتیجه نتایج بسیار جالبی به دست آوردم که میخواهم با شما در میان بگذارم.  

با توجه به اینکه شرح مفصل تحقیقات عمده و گسترده ای که طی یکی دو روز گذشته انجام داده ام بسیار طولانی خواهد شد، اجازه بدهید نتیجه آن را به طور خلاصه خدمت شما عرض کنم:  

طبق اسناد مختلف تاریخی، ابن ملجم مرادی علی ابن ابیطالب خلیفه چهارم حکومت اسلامی را در بیست و یکم ماه رمضان سال چهل هجری به قتل رساند.  اگرچه بر اساس سنت اسلامی هر فردی که مسلمانی را بدون اجازه حکومت به قتل برساند بایستی خود نیز به عنوان قصاص به قتل رسانده شود، اما علی ابن ابیطالب پیش از مرگ خود وصیت کرده بود که ابن ملجم به قتل نرسد بلکه تنها ضربه ای به سرش وارد شود و در صورت جان به در بردن بخشیده شود.   طبق اسناد تاریخی، فردی که مامور وارد کردن ضربه شمشیر به سر ابن ملجم شده بود از فامیل های دور قبیله ای بود، و به همین دلیل هم ضربه ای که به سر وی زد را با قدرت تمام وارد نکرد، و در نتیجه ابن ملجم پس از یکی دو ماه بستری شدن بهبود یافت و به این ترتیب از قصاص جان سالم به در برد.   

از همین رو حدود دو سال بعد از وفات علی پس از مشورت حکومتی با چند قاضی، قرار بر این شد که ابن ملجم که در زندان گرفتار بود به جای به قتل رسیدن به همراه چند تن از یارانش به ایران تبعید شوند، با این حساب که ایرانیان شیعه هستند و خودشان او را به قتل خواهند رساند.  ابن ملجم در سال چهل و سه هجری به همراه ۱۳ نفر از یارانش به تهران تبعید شد، و حدود پانزده سال بعد در همان جا هم مرد و دفن شد.

اما در تهران اتفاق غیر منتظره تاریخی افتاد، به این صورت که ساکنان تهران نه تنها با ابن ملجم و یارانش بد رفتاری نکردند، بلکه از آنها پذیرایی جانانه ای هم انجام دادند که موجبات حیرت خلیفه اعراب را فراهم آورد.  این موضوع به حدی بود که حتی اسم محله ای که ابن ملجم و یارانش در آن زندگی میکردند و نهایتا در همانجا نیز دفن شده بود در آن روزها بین مردم محل به نام «ملجم یاران» معروف شده بود، اسمی که آرام آرام ماندگار شد، به طوری که  بعدها هم به مرور زمان تبدیل شد به «مُلجماران» و نهایتا نیز پس از گذشت چند قرن در زبان عامه به نام «جماران» شناخته شد.  گفتنی است که طبق شواهد تاریخی، مکانی که ابن ملجم و چند تن از یارانش در آن مدفون شده بودند هم ابتدا به «امامزاده ادریس»  معروف گردید، که نهایتا همان نیز توسط مردم به نام امام زاده جماران شناخته شد.

دوشنبه

اسلام دموکراتیک؟!





دوست من، موضوع خیلی ساده است:

تنها مفهومی از «اسلام دموکراتیک» که قابل درک و دفاع منطقی است اسلامی است که تسلیم و محصور در حدود دموکراسی و قوانین مدنی باشد، به این معنی که هرجا بین قوانین اسلام و اصول دموکراسی یا قوانین مدنی اختلافی مشاهده شد اولویت بدون قید و شرط با دموکراسی و قوانین مدنی باشد.

بنابر این هرگاه یکی از  «روشنفکران اسلامی» خواست با بحث های پیچیده و نامفهوم سرتان را گرم و نکته را منحرف کند، اجازه ندهید وقتتان را تلف کند.