دوشنبه

سکوت خانواده های قربانیان دستگاه امنیتی حکم همکاری با خشونت رژیم را دارد




نمیدانم چند قربانی دیگر باید گرفته شوند از ما تا شاید متوجه بشویم که سکوتی که رژیم خانواده هامان را قانع به آن میکند نه تنها چه برای خودمان و چه برای جامعه مان هیچ فایده ای ندارد، بلکه در نهایت دست رژیم را برای سرکوب و اعمال خشونت آمیز امیال خود بر ما و دیگر قربانیانش هرچه بازتر میگذارد.  

بدون شک این نکته، که سکوت کردن ما در مقابل تجاوزات مسئولین حکومتی به حقوق خود و یا عزیزانمان اشتباه بزرگی است به هیچ وجه پیچیده نیست و درک آن از لحاظ منطقی راحت و سرراست است. اما مشکل آنجاست که از یک سو فرهنگ پدرسالارانه ما و این که یاد گرفته ایم در مقابل «پدر» حق و حقوقمان بسیار ناچیز است، از سوی دیگر سنت خانواده محور ما که به ما القا کرده که مشکلات خانواده را هرچه که باشند باید درون خانواده حل کرد، و در نهایت نیز تاکتیک مکر و حیله گری توام با زور و ارعاب  نیروهای امنیتی رژیم ؛ اینها با عجز و وحشت از دست دادن عزیزانمان در هم که میآمیزند معجون عجیبی میسازند که نتیجه اش ایجاد وضعیت ذهنی مغشوش و غیر متمرکز ووضعیت  روحی و عاطفی شدیدا ضربه خورده، ترسیده و منفعل در خود فرد قربانی و اطرافیان وی است.  

شاید مثالی که مشکل را روشن تر کند وضعیتی است که در سالهای اخیر هم در مدرسه های ما شایع شده است متاسفانه، که در آن معلمین و مدیرانی به کودکان دست درازی جنسی میکنند، و سپس با استفاده از مقام و قدرت خود به تهدید و ترساندن کودک به روش های مختلف میپردازند تا او را از «گفتن» مسئله به والدین و یا رسانیدن حکایت به گوش دیگران در جامعه خودداری کند.  این روش تازه ای نیست، و همیشه همین بوده و هست، و همیشه هم والدین و آنهایی که برای کودکان دل سوزانده اند یکی از مشکلات عمده شان همین بوده که چگونه باید کودک را قانع کرد که سکوت در این مواقع نه تنها به نفع وی نیست، بلکه درست برعکس، «گفتن» و رسوا کردن متجاوز تنها راه نجات و جلوگیری از تجاوزات بیشتر است.  

به تازه ترین نمونه این مشکل، یعنی قضیه اعدام محسن امیر اصلانی نگاه کنید.  در حالی که ایشان سالها به اتهام هایی واهی در پیچاپیچ قانون های دوران جاهلیت و در گلوگاههای شخصیت های مریض جمهوری اسلامی از قبیل قاضی صلواتی و مشابهین فراوانش گیر کرده بود و با حکم های آلیس در سرزمین عجایبی اما خطرناکی مثل اعدام به جرم توهین به اسطوره یونس و ماهی دست وپنجه نرم میکرد، اما  تنها کمتر از بیست و چهار ساعت مانده به اعدام شدن  وی بود که افکار عمومی در جریان این وضعیت مضحک، غیر انسانی و باور نکردنی قرار گرفت -یعنی زمانی که کار از کار گذشته بود.  تقریبا جای هیچ شکی نیست که اگر حکایت محسن امیر اصلانی در طی چند سال گذشته رسانه ای شده بود و در معرض دید و قضاوت افکار عمومی ایران و جهان قرار گرفته بود امروز ایشان به جای اینکه جسدی سرد باشد مردی بود حد اقل در زندان و در انتظار روزی که حکمی منطقی تر از دادگاهی عاقلانه تر برای وی صادر گردد.  

اشتباه نکنیم، این برخوردها و تصمیم های غیر عاقلانه تصادفی نیستند، بلکه این ها منعکس کننده موفقیت نقشه های حیله گرانه رژیم هستند.  اما همانطور که نجات و کمک به حفظ کودکان از شر متجاوزین به حقوق و حریم آنها تنها و تنها از طریق محبت و اطمینان بخشی به اهمیت آنها از یک سو، و آموزش حقوق و روش های دفاع از حقوق و حریم خود به آنان از سوی دیگر است، جامعه ما نیز برای رها کردن خود از مسمومیت تفکرات و امراض ناشی از جمهوری اسلامی به همین دو پادزهر نیاز دارد: از یک سو عشق، محبت و دلسوزی واقعی ما نسبت به خودمان و به جامعه مان؛ و از سوی دیگر صبر و پایداری مان در آموزش رفتار و اصول ابتدائی حقوق شهروندی به مردم مان.







چهارشنبه

جمهوری اسلامی امروز یک ایرانی را به جرم توهین به حضرت پینوکیو (یونس) اعدام کرد




به‌گزارش هرانا، تارنمای مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، محسن امیراصلانی، ۳۷ ساله، ساکن تهران و متأهل،  امروز به اتهام «فساد فی‌الارض و بدعت در دین» اعدام شده است.  محسن امیراصلانی جلسات تفسیر و قرائت جدید از قرآن در خانه‌اش برگزار می‌کرد و تفاسیر خود را به شکل جزوه و کتاب در اختیار علاقه‌مندانش قرار می‌داد.  این جزوات در حال حاضر از طریق اینترنت نیز قابل دسترسی میباشند.

 محسن امیراصلانی به‌طور ناگهانی در سال ۱۳۸۵ توسط مأموران امنیتی دستگیر شده بود، و ۹ ماه را در بند انفرادی ۲۰۹ زندان اوین سپری کرده بود. اتهام وی  در ابتدا فقط «بدعت در اسلام و تفسیر قرآن» بود، اما سپس به او اتهام «توهین به حضرت یونس» و «زنا» از طریق ارتباط با تعدادی از شاگردان کلاس‌اش نسبت داده شد. بعدتر  اتهام «زنا» به علت عدم وجود مدارک و شواهد نقض گردید، اما اتهام «بدعت در تفسیر قرآن» و «توهین به حضرت یونس» باقی ماند.

لازم به ذکر است که اسطوره «حضرت یونس» همان داستان پینوکیو است که در قالبی مذهبی بیان گردیده.

طبق این گزارش مسئولان زندان اعدام محسن امیراصلانی را به خانواده او اطلاع داده‌اند اما تاکنون جنازه‌اش به خانواده‌اش تحویل داده نشده است.

یکی از نزدیکان او که نامش منتشر نشده به هرانا گفته است مسئولان زندان رجایی‌شهر کرج به خانواده امیراصلانی گفته‌اند باید جنازه او را از قزوین تحویل بگیرند اما با مراجعه به قزوین، به آن‌ها گفته می‌شود به قبرستان بهشت زهرای تهران بازگردند و جنازه را از آن‌جا تحویل بگیرند. به‌گفته این منبع آگاه  سه بار نیز حکم اعدام امیراصلانی توسط شعبه ۳۱ دیوان عالی کشور نقض شده بود  اما بستگانش آگاه نیستند که چگونه و در چه روندی این حکم یک‌باره تأیید شد.

این منبع همچنین اعلام کرد که در طول چند ماه اخیر، محسن امیراصلانی را بارها برای اجرای حکم اعدام از بند عمومی به قرنطینه زندان منتقل کرده بودند. او گفت: «محسن در آخرین ملاقات با خانواده‌اش این‌ها را گفته و گفته است که او هر بار تا پنج صبح در قرنطینه بیدار و منتظر بوده تا در سلول باز شود و او را برای اعدام ببرند اما هر بار چند ساعت بعدتر از پنج صبح، او را دوباره به داخل بند منتقل می‌کردند.»

سه‌شنبه

چرا مسئولان جمهوری اسلامی مرتب در کشورهای غیر اسلامی دچار «دردسر» های جنسی میشوند؟


شاید هم سئوالی که در تیتر پرسیده ام و هم اصولا کل مطلب به نظرتان توضیح واضحات بیاید، اما مشکل اینجاست که به نظر نمیرسد خود جمهوری اسلامی و نیز بخش بزرگی از مردممان متوجه همین مطلب ساده و پیش پا افتاده باشند که وقتی یک حکومت،
  1. از یک طرف به جای اینکه غریزه ای عادی، طبیعی و اساسی مثل غریزه جنسی در انسان های یک جامعه را هدایت کند و بستر های صحیح و مناسب برای جریان آن ایجاد کند در عوض به سرکوب کور و تلاش احمقانه برای «خفه کردن» آن غرایز بپردازد،  و
  2. از طرف دیگر نقش و مفهوم زنان را تا حد یک حیوان یا شیئ که وجود و نقشش به «مفعولیت» و «دریافت کنندگی» آن غرایز محدود است پائین بیاورند، به شکلی که زن نه صدایی داشته باشد و نه حقی و نه قدرت دفاع اجتماعی و قانونی از خودش و حدود جسمی و جنسی خودش،

آنوقت در نتیجه آن اتفاق ساده ای که در زمینه روابط جنسی در آن جامعه خواهد افتاد این است که:  
  1. روابط جنسی شدیدا از بستر سالم و معنی دار خودش منحرف میشود و آرام آرام منجر به ظهور انواع و اقسام نابسامانی ها و ناهنجاری های جنسی، روانی و اجتماعی در آن جامعه خواهد شد؛ و
  2. مرد ها در آن جامعه آرام آرام از یک طرف نقش برتری بی چون و چرا در زمینه جنسی را حق طبیعی و «مسلم» خود خواهند شناخت، و از سوی دیگر استفاده بردن جنسی آزادانه از جسم زن را، با توجه به ناچیز بودن حقوق و ارزش اجتماعی و قانونی آنان، به عنوان یک پدیده عادی  درک خواهند کرد.


شما بگوئید، با توجه به این روند علت و معلولی بسیار ساده، آیا جای سئوال و تعجبی باقی میماند که چرا مسئولان جمهوری اسلامی  (و حتی غیر مسئولان آن)‌ اینطور چپ و راست در کشورهای غیر اسلامی به دلیل شکستن حریم جنسی زنان مورد بازداشت و پیگردهای قانونی قرار میگیرند؟  مسئولانی که طی سالها به عنوان «مرد» و بخصوص به عنوان مردهایی در مکانهای قدرت «عادت» کرده اند که زن ها و بدن آنان را اشیائی در محدوده اختیار و خواست خود ببینند، و «یاد گرفته اند» که زنان، به دلیل داشتن جایگاه اجتماعی نازل و عدم دسترسی به حقوق قانونی، عموما در برابر تجاوز و دست درازی جنسی آنان گزینه ای به جز «سکوت» در مقابل نخواهند داشت.

در نهایت، باید گفت شرم بر ما مردم ایران که سی و پنج سال است این حیوانات کم ادراک را بر پشت خود سوار کرده ایم.