سه‌شنبه

لحظه انتخاب تاریخی برای ما ایرانی ها فرارسیده: حتی اگر اسلام را نگه بداریم، بایستی تقدم را به هویت ایرانی مان بدهیم



حدود هزار و سیصد و شصت سال پیش کشورمان به اشغال گروهی بیگانه در آمد که قصد اصلی شان از تسخیر کشورمان نه خاکش بود و نه دسترسی به طلا و معادنش، بلکه قصد اصلی شان تزریق و مسلط گرداندن دین، فلسفه و فرهنگ خاص خود بر دین، فرهنگ و فلسفه «ایرانی» بود، و قوه محرکه شان  ناشی از تفکر و باورهایی بود که توسط مردی باهوش، شاعر مسلک و جاه طلب، اما بی سواد و برخاسته از دهکده ای در دل بیابان های عربستان تولید شده بود.  سربازانی که کشورمان را اشغال کردند، و حکومتی که بر کشورمان مسلط کردند  بر پایه یک ایدئولوژی ذاتا قومی و قبیله ای و عمیقا نژاد پرستانه بنا شده بود که رسما معتقد بود آنان برتر از ایرانیان هستند، دینشان برتر از دین ایرانیان است،  زبانشان برتر از زبان ایرانیان است، و فرهنگشان بایستی بر فرهنگ ایرانی مسلط شود و آن را از صفحه گردون پاک سازد.  

خوشبختانه یا متاسفانه، آن اتفاقی که سربازان اسلام میخواستند نیافتاد، و ظاهرا فرهنگ ایرانی ریشه دارتر، محکم تر، و پرمحتواتر از آن بود که توسط فرهنگ قبیله ای ساکنان بیابانهای عربستان حذف و جایگزین بشود. اگرچه فرهنگ اسلامی بر کشورمان سلطه سیاسی و اجتماعی پیدا کرد، اما  فرهنگ ایرانی از درون مقاومت کرد و نهایتا شیرازه فرهنگ عربی را گسست و آن را فراگرفت و، اگرچه اسیر در قالب پر خشونت و ناگزیر اسلامی، اما تفکر شیعی را به عنوان نوعی «مقاومت کم خطر» تولید کرد و با استفاده از آن به عنوان نوعی پوسته محافظ، به بازتولید فرهنگ ایرانی پرداخت، تا به این ترتیب ملتی به وجود بیاید با هویتی عمیقا دوگانه: از یک سو اسلام آنچنان در تاروپود فلسفی و دینی آن مردم نفوذ کرده بود که جدا ساختن آن از ذهنیت ایرانی تقریبا غیر ممکن شد، و از سوی دیگر فرهنگ اجتماعی، انسانی و تاریخی اعراب شبه جزیره به اندازه کافی قدرتمند و پرمحتوا نبود که بتواند فرهنگ ایرانی را به طور کلی مضمحل و محو کند و آن را با فرهنگی اسلامی-عربی جایگزین گرداند.  در نتیجه، ایرانی اگرچه «مسلمان» شده بود، اما هنوز «ایرانی» باقی مانده بود، موجودی عجیب به نام «ایرانی مسلمان»، موجودی دائما در تقلا و پیچ و تاب از درون، چرا که  از دو نیمه ساخته شده بود و یکی از آن نیمه ها به طور مداوم در پی نابود ساختن آن نیمه دیگر بود!

واقعیت عریان این است که اسلام در «ذات» خودش، یعنی در حالت اصیل و ابتدایی خودش، همان حالتی که ۱۴۰۰ سال پیش در بیابان های عربستان به دنیا آمد، تفکری بسیار معیوب و غیر قابل قبول یا اجرا در دنیای معاصر است، به دلایلی که شرح مفصلشان اینجا طولانی خواهد شد، اگرچه نمونه های تلاش برای چنان کاری (قبول و اجرای اسلام در فرم ابتدائیش)، از قبیل جمهوری اسلامی و یا داعش و القاعده و طالبان، و نتایج آنها فراوان تر و واضح تر از آنند که نیاز به شرح داشته باشد.  از سوی دیگر، این که هویت ایرانی بیشتر از هزار و سیصد سال در تقلا و تکاپویی دردناک برای سرکردن و به صلح و هماهنگی رسیدن با هویت اسلامی به سر برده است و امروز نتیجه آنهمه تلاش، یعنی شیعه گری، توسط مسلمانان «اصلی» یعنی سلفی ها و اعراب شبه جزیره، غیر قابل قبول، و در واقع «غیر اسلامی» و «رافضی» دانسته میشود، این نه امری اتفاقی و تصادفی است و نه واقعیتی کم اهمیت، و ما، ایرانیان امروز، بایستی آن را بسیار جدی بگیریم و به صورتی معقول و واقع گرایانه با آن برخورد و از آن نتیجه گیری کنیم.  

حقیقت این است که مردم ایران و هویت ایرانی امروز، پس از هزار و سیصد و چند سال تلاش و تقلا، خود را به نقطه ای از بلوغ تاریخی و اجتماعی رسانیده است که عملا بر سر یک دوراهی قرار گرفته و بایستی به طور خودآگاه یک راه را انتخاب کند.  یکی از آن دو راه  «بازگشتن به دامان اسلام ناب محمدی» است، با تمام تبعات سیاسی و اجتماعی آن، از قبیل خشونت گرایی اجتماعی، خشونت گرایی سیاسی و بین المللی، خشونت بر علیه زنان و عدم قائل شدن حقوق مساوی با مردان برای آنان، سیستم روابط اجتماعی و خانوادگی مبتنی بر مرد سالاری و پدر سالاری محض، و سیستمی سیاسی بر اساس یک ایدئولوژی بسیار کهنه، عقب افتاده و غیر عملی.  این همان راهی است که حدود سی و هفت سال پیش فردی به نام خمینی و پیروان مذهبیش ادعا کردند در پیش گرفته اند، و نتایج ناشی از آن را چند دهه است تحت عنوان «جمهوری اسلامی» در کشورمان مشاهده کرده ایم.  راهی آنچنان خطا و غیر عملی که امروز حتی خود گردانندگان آن سیستم نیز به این نتیجه رسیده اند که آن راه و مسیر اشتباه، مخرب و غیر واقعگرایانه بوده است، و نومیدانه در پی پیدا کردن روشی دیگر برای اجرای «اسلام ناب محمدی» سرگیجه گرفته اند.  

راه دیگر اما، که به نظر میرسد با گذشت هرروز خود را به نحوی روشن تر و غیر قابل اجتناب تر بر مردم ایران مینمایاند، عبارت است از یک نوع «بازگشت به خویشتن»، از طریق کنار گذاشتن  تلاش غیر ممکن هزارساله ای که برای محصور، محدود و منفعل کردن هویت تاریخی و فرهنگی خود و تسلیم کردن آن به هویت اسلامی/عربی انجام داده ایم، و در عوض انتخاب و روی آوردن آگاهانه به «هویت ایرانی» خود با افتخار، سربلندی و آرامش.

لطفا دقت کنید که حرف من به معنی حذف یا طرد الزامی دین اسلام نیست: هویت، تاریخ و فرهنگ ایرانی ما به اندازه کافی قدرتمند و خلاق بوده است که بتواند دین اسلام را در خود فرابگیرد، آن را تا حدی «هضم فرهنگی»‌ کند، گوشه های تیز و خشونت هایش را نرم کند و به آن رنگ و بوی ایرانی ببخشد.  برای بازگشت به هویت ایرانی خود نیاز واقعی به جنگ با اسلام ایرانی شده  نیست، چرا که اسلام در معنا و کاربرد دینی خود، مانند هر دین دیگر، تنها وسیله ای است برای پاسخ گویی و آرامش بخشیدن به یک نیاز و ضعف روانی برخی انسان ها، و از آن مهمتر، مانند هر دین دیگر وسیله ای است که اگر به نحوی امن و مطمئن «رام» و در چارچوب قوانین اجتماعی محصور شده باشد، الزاما قادر به صدمه رساندن به کسی نخواهد بود.  اما آنچه بایستی انجام گیرد گرفتن قدرت عمل از فرهنگ و ذهنیت فرهنگی و سیاسی و اجتماعی است که به همراه اسلام به کشورمان وارد شد، و همیشه تلاش داشته و دارد که هویت ایرانی ما را منفعل، خاموش و نهایتا حذف گرداند.   یکی از الزامات اولیه چنین بازگشتی البته آن خواهد بود که قدرت سیاسی از دست اسلام (و نماینده های آن!) بازپس گرفته شود و به نهادهای اجتماعی و سیاسی غیر دینی بازگردانده شود. اما آنچه که برای امکان پذیر شدن عملی چنین تغییری لازم است، ابتدا درک این نکته است که امروز، پس از قرنها تلاش و بی قراری درونی، ما مردم ایران به نقطه ای رسیده ایم که هم نیاز داریم و هم میتوانیم با نگاهی روشن تر به مسئله دوگانگی و پارگی هویت درونی خود بنگریم و آگاهانه به این تقلای دردناک خود پایان بدهیم و خود را از قید این دشمن درونی رها سازیم و اقتدار و شایستگی تاریخی خودمان را بازیابیم.


پنجشنبه

هدیه انسان دوستانه وزارت حج و عمره عربستان به حجاج ایرانی: «حج نیابتی با جعبه»!




به گزارش خبرگزاری «جالبون»، وزارت حج عربستان امروز اعلام کرده با وجود قطع روابط ریاض با تهران، با استفاده از یک روش بسیار استثنایی آمادگی استقبال از حجاج و زائران ایرانی را دارد. جالبون به نقل از روزنامه سعودی «الحیات»، گزارش داده که  «حاتم قاضی» سخنگوی وزارت حج عربستان اعلام کرده از آنجا که دولت عربستان در حال حاضر از پذیرش مستقیم حاجی های عزیز ایرانی به خاک و پیاده روهای خیابان های عربستان معذور است،  اما در عین حال از آنجا که آن دولت به نیازهای دینی حجاج عزیز ایرانی احترام خاصی قائل است، به هر حاجی ایرانی اجازه خواهد داد تا از طریق ارسال جعبه ای که آن را با  پارچه سفیدی (که بریده یا دوخته نشده باشد) پوشیده باشند و مبلغ ده هزار دلار آمریکایی، معادل تقریبا ۳۸ هزار ریال سعودی در آن گذاشته شده باشد، به آدرس وزارت حج عربستان حج خود را تکمیل کنند.   حاتم قاضی، که از نواده های حاتم طایی میباشد، اضافه کرده که به محض دریافت جعبه با مشخصات ذکر شده،  مسئولین وزارت حج عربستان آن را به نیابت از حجاج محترم ایرانی به مناسک مختلف حج از جمله طواف و رمی جمره و سعی و غیره خواهند برد، تا به اینترتیب حجاج ایرانی عزیز از مراسم مهم حج محروم نشوند و یکوقت خدای نکرده به جهنم نروند.

یکشنبه

ایران و عربستان، خصومتی فراتر از شیخ نمر: روح بیقرار ۱۴۰۰ ساله ای که شاید تنها با جنگی خونین آرام بگیرد



این موضوعی است که خیلی میشود (و باید) نوشت و اندیشید در موردش، اما اجازه بدهید کوتاه و فشرده چند خطی خدمتتان عرض کنم:  

اصل مسئله این است که مشکلاتی که امروز بین ایران و عربستان میبینیم، مشکلاتی نیستند که عمر و ریشه شان به امروز و بر سر شیخ نمر، یا امسال و پارسال بر سر یمن و عراق و سوریه، یا چند دهه اخیر بر سر خمینی و  جمهوری اسلامیش و قصد صدور انقلابشان،  یا حتی چند قرن اخیر و حکومتی شدن مذهب شیعه در ایران محدود باشد!   نه اینکه اینهایی که فهرست کردم دخلی در ماجرا نداشته باشند، البته که دارند، اما اینها ریشه حکایت نیستند، بلکه بیشتر تنه و شاخ و برگش هستند.

ریشه مسئله برمیگردد به هزار و چهارصد سال پیش و تجاوز جانانه ای که اعراب به مملکت ما کردند، تجاوزی که نتیجه اش ایجاد یک هویت «حرامزاده» (عذر میخوام، غرض توهین به کسی نیست)  نیمه اسلامی - نیمه ایرانی در مملکت ما شد، هویتی که اسمش را گذاشته ایم مذهب شیعه و خودمان را با آن میشناسیم.  

خوب، به عبارت دیگر ما مردمی هستیم که از یک تجاوز به دنیا آمده ایم: «پدرمان»، که به مادرمان تجاوز کرد، فرهنگ اعراب شبه جزیره و تفکر اسلامیشان بود، و مادرمان هم خاک ایرانمان و تاریخ و فرهنگ ایرانیش.  فرزند ناشی از یک تجاوز بودن مشکل عجیب و بسیار چالش انگیزی است، بخصوص از لحاظ شکل و نوع رابطه ای که آن فرزند با «پدرش» مجبور است برقرار کند: از یک سو «پدرش» اصلا پدرش نیست، بلکه غریبه ایست که تنها به دلیل تجاوز به مادرش پدر او محسوب میشود، اما از سوی دیگر آن تنها «پدری» است که دارد، و چه بخواهد چه نخواهد رابطه پدر و فرزندی بینشان موجود است.  البته این وضعیت وقتی از  زمینه زندگی فردی و حیات بیولوژیک به زمینه تاریخ و حیات اجتماعی میرسد تفاوت های زیادی پیدا میکند و پارامترهای آن در عین حال از یک سو «نرم تر» میشوند، و از سوی دیگر «پیچیده تر».  اما در هر حال از لحاظات کلی، مشکل کمابیش یکسان است.

یکی از مشکلات اصلی و عمده ای که وجود دارد، این است که آن «پدری» که با تجاوز بچه ای را به وجود آورده است، معمولا از نوع انسان هایی نیست که کسی بخواهد فرزندشان باشد، معمولا انسانی است شرور، خشن، بدون حس احترام به دیگران و حقوق آنها --اگر نبود، تجاوز نکرده بود!  به این ترتیب بایستی بر چالش های فراوانی که در «ذات» رابطه آن فرزند با آن پدر وجود خواهد داشت «ذات» و «شخصیت» ناسالم آن پدر را نیز افزود.  به این بیاندیشید که اسلام به عنوان یک جهانبینی از فرهنگی و جامعه ای زاده شده که از مشخصه های اصلی آن بی سوادی، جهالت عمیق علمی، پدرسالاری بسیار عمیق تا حد زنده به گور کردن دختران، و البته باور عمیق به برتری نژادی و قومی و در نتیجه حس برتری و سالاری نسبت به دیگر مردمان، اقوام و زبان هاست.  حال مجسم کنید فرزند مردی با چنین مشخصاتی، آن هم فرزندی که از زنی که در نظر آن مرد بی ارزش، و شایسته مورد تجاوز قرار گرفتن و نابود گشتن است (ایران عجمی و مجوسی) حاصل آمده، بخواهد با آن مرد رابطه ای بر اساس احترام یا مهر و محبت برقرار کند.  شک ندارم موافق هستید که چنان رابطه ای هرگز ساده و شاید امکان پذیر نباشد.  از یک سو آن مرد از اصل وجود داشتن چنین «فرزندی» ناراضی است، نه تنها به این دلیل که آن فرزند از آن زن به دنیا آمده، و او را مادام به یاد ذات تجاوزگرش میاندازد، بلکه بیش از آن به این دلیل که آن فرزند حاضر نشده تا مادرش را عمیقا و برای ابد فراموش و نفی و انکار کند بلکه برعکس هویتی انتخاب کرده است که در ظاهر اشاره به آن پدر دارد، اما در باطن خود رگه های عمیق و اساسی از مادر مستتر دارد.

خلاصه نکته ای که میخواهم عرض کنم این است که گمان نمیکنم ایران و عربستان قادر باشند بدون حل و فصل کردن اصل قضیه، که همان جریان تجاوز باشد، هرگز به روابطی مثبت، سازنده و با معنی برسند.  اما سئوالی که پیش میآید طبعا این است که خوب این «قضیه» کذایی را چطور ممکن است حل و فصل کرد؟  اصلا ممکن است؟  سئوال مهمی است و شک ندارم آدم های مختلف از مشرب های فکری مختلف پاسخ های مختلفی به این سئوال خواهند داد.  اما نظر شخصی من این است که متاسفانه (یا خوشبختانه؟) خیر،  این مسئله و این مشکل آنچنان اساسی و ابعادش آنچنان «وجودی» است که هیچ راهی برای «حل و فصل» کردن آن بدون تغییرات اساسی در هویت یک یا هردو طرف در رابطه با یکدیگر وجود ندارد.  طبیعتا سئوال بعدی این خواهد بود که این تغییرات اساسی در هویت یک یا هردوطرف چه صیغه ای است و چگونه ممکن خواهد بود؟  پاسخها طولانی خواهند شد و جایش اینجا نیست، اما اجازه بدهید از روی کلی جزئیات بپرم و حرف آخرم را همین اول بزنم: به عقیده من، تنها راهی که ایران و عربستان (و در نتیجه مذاهب شیعه و سنی) قادر خواهند بود به نوعی ارتباط بر اساس احترام متقابل و در نتیجه  همزیستی مسالمت آمیز دست بیابند از مسیر برخوردی مستقیم و رودررو میگذرد --برخوردی که به هیچ وجه نه زیبا میتواند باشد، نه راحت، و نه سریع، و بنابراین ممکن است در شکل نزاعی بسیار خونین، طولانی مدت و گسترده تجربه گردد.  دوستانی که با تاریخ اروپا آشنا هستند میتوانند جنگ های سی ساله را به عنوان یک نمونه تاریخی به خاطر بیاورند.  

البته همانطور که گفتم، کاملا متوجهم که خیلی از دوستانی که با دیدگاههایی متفاوت به این موضوع نگاه میکنند با این فکر من موافق نخواهند بود یا چه بسا آن را غیر عقلانی و یا حتی غیر ممکن بدانند.  اما در هر حال میخواستم این را اینجا ذکر کرده باشم، و دوستان را دعوت کرده باشم که به این امکان فکر کنند، و بدون شک از شنیدن نظرهای شما، مخالف یا موافق، بسیار ممنون خواهم شد و از شما یاد خواهم گرفت.