هدف «براندازی» جمهوری اسلامی بیش از چهار دهه است در میان برخی
دهان به دهان گشته، و همیشه مثل یک «سراب» در ذهن نزدیک و در دسترس، اما در
عمل دور و غیر قابل دسترسی به نظر رسیده است.
از سوی دیگر، بسیاری از ما این کلیشه (کلیشه، اما صحیح!) را تکرار کرده ایم که انقلاب ۵۷ به جمهوری اسلامی انجامید به این دلیل که مردم تنها چیزی که میدانستند این بخش از آرزوهای خمینی بود که «شاه باید برود»، آنهم به این شکل که رژیم سلطنتی باید اصولا برانداخته شود، نه اینکه محمد رضاشاه که «بد» است بایستی برود و پادشاه دیگری که «خوب» است جانشینش شود، یا سلطنت مشروطه که «بد» است، بایستی تغییراتی کند تا «خوب» بشود، تفکرمان، همچون ذهن خمینی، سیاه و سفید، مطلق گرا، و جزمی بود: شاه باید برود، سلطنت باید برود، «همه چیز» باید عوض بشود. مردم نمیدانستند، و به این فکر نکرده بودند که چه چیزی یا چه چیزهایی بایستی عوض بشوند تا زندگی آنها بهتر بشود یا احساس خشم آنها درمان شود، و یا حتی چه چیزی با چه مشخصات و جزئیاتی باید یا میتواند جانشین شاه یا سلطنت مشروطه بشود.
جالب اینجاست اما که بسیاری از ما داریم عملا همان روش را تکرار و تبلیغ میکنیم، گیرم اینبار به جای اینکه بگوئیم «مرگ بر شاه» میگوئیم مرگ بر خامنه ای، و تاکید میکنیم «جمهوری اسلامی باید برود»، بدون اینکه هیچ گونه فورمول یا مکانیسم، یا تحلیل جدی و واقع گرایانه ای داشته باشیم که اولا چگونه باید جمهوری اسلامی را به «رفتن» مجبور کرد، و ثانیا چگونه و با چه مکانیسمی میتوان جای خالی آن را با سیستم سیاسی/اجتماعی بهتر و مناسب تری پر کرد. بگذریم که در این میان یک نکته مهمی که اغلب مان دانسته و ندانسته در موردش به خودمان دروغ میگوئیم و یا سعی میکنیم از خودمان پنهانش کنیم این است که انتخابات عمومی در ایران که در آن مردم مختار به شرکت کردن یا نکردن بوده اند بارها و بارها نشان داده که توده های مردم ایران به راحتی حاضر به قبول و پیروی از خواسته های سیاسی جمهوری اسلامی هستند.
از آن گذشته، یکی از مشکلات اساسی در تفکر انقلاب ۵۷ این بود که بر پایه منطق سیاه و سفید بنا شده بود: سیاه: شاه بد است، باید سرنگون شود. یا، رژیم سلطنتی بد است، باید سرنگون شود. سفید: هرآنچه که شاه نباشد، یا هرآنچه که سلطنتی نباشد. به این فکر کنید که اگر این منطق سیاه و سفید بر تفکر انقلاب ۵۷ حاکم نبود، مثلا این تفکر بود که «شاه جنبه های بد زیادی دارد، باید آن جنبه ها عوض شوند» یا، «رژیم سلطنتی سیستم مناسبی نیست، بایستی در آن تغییراتی ایجاد کنیم که مناسب بشود»، آنوقت جریان انقلاب به جای اینکه سیل بنیان کنی بشود که همه چیز را خراب کند به طوری که تا صد سال تاوان بپردازیم، میتوانست رودخانه پربار و زاینده ای بشود که فواید بیشمارش شاید تا کنون ایران را از بهترین کشورهای دنیا کرده بود.
زیاد به جزئیات نپردازم چون میخواستم سریع و کوتاه و «بالابلاگی» بنویسم، پس بگذارید به اصل حرفم برسم، که دوستان، بیائید به جای اینکه همینطور مثل صفحه سوزن خورده، و کمابیش بدون توجه جدی به واقعیات و جزئیات اجتماعی و سیاسی در ایران، یک مفهوم انتزاعی یعنی «برافتادن جمهوری اسلامی» را کلیشه وار تکرار کنیم و آرام آرام خودمان را به حاشیه و چه بسا حتی خارج از دایره زندگی سیاسی و مسیر حرکت تاریخ در ایران هدایت کنیم، به این فکر کنیم که با توجه به:
۱) این واقعیت تلخ و سنگین اما حقیقی و غیر قابل انکار در ایران، که مردم به پای صندوق ها میروند و سواری سیستم جمهوری اسلامی بر پشت خودشان را تائید میکنند؛ و
۲) این حقیقت که، درست مثل «سلطنت مشروطه» قبل از انقلاب ۵۷، «جمهوری اسلامی» (یا همان «سلطنت مشروعه!) امروز نیز یک پدیده ساده، یکدست، و سیاه و سفید نیست بلکه پدیده ای است زنده، پیچیده، و با جنبه های متفاوت مثبت و منفی و محصول واقعیت های اجتماعی و تاریخی کشورمان،
به نظر میرسد منطق و عقل این را حکم کند که به جای تمرکز و صرف انرژی و توان روانی، سیاسی و اجتماعی خود بر هدف مبهم و غیر عملی «برانداختن جمهوری اسلامی»، شاید برخورد عاقلانه و بالغانه تر آن باشد که تمرکزمان را روی هدف روشن و عملی «حذف اصل ولایت فقیه» بگذاریم.
در پایان، و البته باز سریع و مختصر، بگویم که مشکل «اصلاح طلبی» را هم دقیقا در همین چارچوب مشخص است که میتوان (و بایستی!) مطرح کرد و «اصلاح طلبان» را دقیقا با همین معیار ساده است که میتوان و بایستی به قضاوت نشست: اندیشه «اصلاح طلبانه» ای که معتقد باشد اصل ولایت فقیه بایستی حفظ و مورد احترام قرار بگیرد، و معتقد باشد «اصلاحات» بایستی در چارچوب اصل ولایت فقیه، انجام گیرند، آن اصلاح طلب علاقه ای به تغییر و «اصلاح» جمهوری اسلامی به سیستمی که دموکراسی در آن قابل نشو و نما باشد ندارد. اما آن اصلاح طلبانی که معتقد باشند عمر و مصرف تاریخی «اصل ولایت فقیه» در ایران به پایان آمده و زمان حذف آن اصل فرارسیده است، آنها اصلاح طلبانی هستند که در مسیر عملی و واقعی به سوی استقرار دموکراسی در ایران قدم بر میدارند، و بایستی از آنان حمایت کنیم.
طبعا بسیار میشود گفت و نوشت در این زمینه، اما فعلا سر شما را بیشتر از این درد نیاورم...
از سوی دیگر، بسیاری از ما این کلیشه (کلیشه، اما صحیح!) را تکرار کرده ایم که انقلاب ۵۷ به جمهوری اسلامی انجامید به این دلیل که مردم تنها چیزی که میدانستند این بخش از آرزوهای خمینی بود که «شاه باید برود»، آنهم به این شکل که رژیم سلطنتی باید اصولا برانداخته شود، نه اینکه محمد رضاشاه که «بد» است بایستی برود و پادشاه دیگری که «خوب» است جانشینش شود، یا سلطنت مشروطه که «بد» است، بایستی تغییراتی کند تا «خوب» بشود، تفکرمان، همچون ذهن خمینی، سیاه و سفید، مطلق گرا، و جزمی بود: شاه باید برود، سلطنت باید برود، «همه چیز» باید عوض بشود. مردم نمیدانستند، و به این فکر نکرده بودند که چه چیزی یا چه چیزهایی بایستی عوض بشوند تا زندگی آنها بهتر بشود یا احساس خشم آنها درمان شود، و یا حتی چه چیزی با چه مشخصات و جزئیاتی باید یا میتواند جانشین شاه یا سلطنت مشروطه بشود.
جالب اینجاست اما که بسیاری از ما داریم عملا همان روش را تکرار و تبلیغ میکنیم، گیرم اینبار به جای اینکه بگوئیم «مرگ بر شاه» میگوئیم مرگ بر خامنه ای، و تاکید میکنیم «جمهوری اسلامی باید برود»، بدون اینکه هیچ گونه فورمول یا مکانیسم، یا تحلیل جدی و واقع گرایانه ای داشته باشیم که اولا چگونه باید جمهوری اسلامی را به «رفتن» مجبور کرد، و ثانیا چگونه و با چه مکانیسمی میتوان جای خالی آن را با سیستم سیاسی/اجتماعی بهتر و مناسب تری پر کرد. بگذریم که در این میان یک نکته مهمی که اغلب مان دانسته و ندانسته در موردش به خودمان دروغ میگوئیم و یا سعی میکنیم از خودمان پنهانش کنیم این است که انتخابات عمومی در ایران که در آن مردم مختار به شرکت کردن یا نکردن بوده اند بارها و بارها نشان داده که توده های مردم ایران به راحتی حاضر به قبول و پیروی از خواسته های سیاسی جمهوری اسلامی هستند.
از آن گذشته، یکی از مشکلات اساسی در تفکر انقلاب ۵۷ این بود که بر پایه منطق سیاه و سفید بنا شده بود: سیاه: شاه بد است، باید سرنگون شود. یا، رژیم سلطنتی بد است، باید سرنگون شود. سفید: هرآنچه که شاه نباشد، یا هرآنچه که سلطنتی نباشد. به این فکر کنید که اگر این منطق سیاه و سفید بر تفکر انقلاب ۵۷ حاکم نبود، مثلا این تفکر بود که «شاه جنبه های بد زیادی دارد، باید آن جنبه ها عوض شوند» یا، «رژیم سلطنتی سیستم مناسبی نیست، بایستی در آن تغییراتی ایجاد کنیم که مناسب بشود»، آنوقت جریان انقلاب به جای اینکه سیل بنیان کنی بشود که همه چیز را خراب کند به طوری که تا صد سال تاوان بپردازیم، میتوانست رودخانه پربار و زاینده ای بشود که فواید بیشمارش شاید تا کنون ایران را از بهترین کشورهای دنیا کرده بود.
زیاد به جزئیات نپردازم چون میخواستم سریع و کوتاه و «بالابلاگی» بنویسم، پس بگذارید به اصل حرفم برسم، که دوستان، بیائید به جای اینکه همینطور مثل صفحه سوزن خورده، و کمابیش بدون توجه جدی به واقعیات و جزئیات اجتماعی و سیاسی در ایران، یک مفهوم انتزاعی یعنی «برافتادن جمهوری اسلامی» را کلیشه وار تکرار کنیم و آرام آرام خودمان را به حاشیه و چه بسا حتی خارج از دایره زندگی سیاسی و مسیر حرکت تاریخ در ایران هدایت کنیم، به این فکر کنیم که با توجه به:
۱) این واقعیت تلخ و سنگین اما حقیقی و غیر قابل انکار در ایران، که مردم به پای صندوق ها میروند و سواری سیستم جمهوری اسلامی بر پشت خودشان را تائید میکنند؛ و
۲) این حقیقت که، درست مثل «سلطنت مشروطه» قبل از انقلاب ۵۷، «جمهوری اسلامی» (یا همان «سلطنت مشروعه!) امروز نیز یک پدیده ساده، یکدست، و سیاه و سفید نیست بلکه پدیده ای است زنده، پیچیده، و با جنبه های متفاوت مثبت و منفی و محصول واقعیت های اجتماعی و تاریخی کشورمان،
به نظر میرسد منطق و عقل این را حکم کند که به جای تمرکز و صرف انرژی و توان روانی، سیاسی و اجتماعی خود بر هدف مبهم و غیر عملی «برانداختن جمهوری اسلامی»، شاید برخورد عاقلانه و بالغانه تر آن باشد که تمرکزمان را روی هدف روشن و عملی «حذف اصل ولایت فقیه» بگذاریم.
در پایان، و البته باز سریع و مختصر، بگویم که مشکل «اصلاح طلبی» را هم دقیقا در همین چارچوب مشخص است که میتوان (و بایستی!) مطرح کرد و «اصلاح طلبان» را دقیقا با همین معیار ساده است که میتوان و بایستی به قضاوت نشست: اندیشه «اصلاح طلبانه» ای که معتقد باشد اصل ولایت فقیه بایستی حفظ و مورد احترام قرار بگیرد، و معتقد باشد «اصلاحات» بایستی در چارچوب اصل ولایت فقیه، انجام گیرند، آن اصلاح طلب علاقه ای به تغییر و «اصلاح» جمهوری اسلامی به سیستمی که دموکراسی در آن قابل نشو و نما باشد ندارد. اما آن اصلاح طلبانی که معتقد باشند عمر و مصرف تاریخی «اصل ولایت فقیه» در ایران به پایان آمده و زمان حذف آن اصل فرارسیده است، آنها اصلاح طلبانی هستند که در مسیر عملی و واقعی به سوی استقرار دموکراسی در ایران قدم بر میدارند، و بایستی از آنان حمایت کنیم.
طبعا بسیار میشود گفت و نوشت در این زمینه، اما فعلا سر شما را بیشتر از این درد نیاورم...